قرآن وسائینس

سا ئینس گواه حقیقت قرآن مجید شده متن رامطالعه کنید.

 

 

   نقل صحیح البخاری به دری

 

 

 

 

 

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

 

 1)اگـر قبل از مـطـالعـۀ [کــتاب 51شـروط]مـُحتوای مـُکمل این آدرسها، دقـیقأ مـلا حـظه شود، « انشاءالله »  کـه ذوق وعلاقۀ شـُمارا به حفظ محتوای همه احـادیـث مـُبارک پـیغـمبـرخـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) هرچه زیادترومـستحکم ترمینماید.« به اُمید رحمـت بی مـُنتهای خــُداونـد مـُتـعـال «ج»».                     

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

        مـــــتــــن مُـــــــکـَـــــمــــــل ا حـــــادیـث شـــریـــف  «  صـُحـــــاح سِــــــــتـَــــه »

                                        بـه زبـــــــــــان عـــــربــــــــــی

[« صحیح البخاری ،  صحیح مـُسلـم ،سُـنـَن الترمـزی ، سُـنـَن النسائی ، سُـنـَن أبی داؤد ، سُـنـَن ابن ماجـه  ، مـسـنـد احـمـد ، مـوطـأ مـالک ، سُـنـَن الدارمی »] وشـُروحـات زیاد دیگر را ازاین آدرس باز ومطالعه  کرد :

موسوعة الحديث الشريف| «ـــکلک

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

http://hadith.al-islam.com/

الحديث الشريف| «ـــکلک

| «ـــکلک Similar pages

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

 

 تـلاوت وهمـزمان  سـمع کردن قـُرآن مجِید |«ــکلِک       

|«ــکلِک| قران مجید با تر جمۀ دریPersian

||«ــکلِک| سمع قرآن مجید با تر جمۀ دری،پشتو وانگلیسیDari

||«ــکلِک| قرآن مجید با ده ها ده ها زبان بین المللیThe Holy Qur'an

||«ــکلِک| تلاوت فلمی اسماءالحـُسنی مُبارکVideo of Asma-ul-Husna

                                           آدرس «کـلـِک » گـرددـــــــــ»م

تـبـرُکـاتیکه از پـیغـُمـبرخـُدا(ص)بـاقی مـانـده|«ــکلِک!

       2 ) با ملاحظۀ این آدرس ا ُمـیـد و اشـتـیاق شـدیـد مـارابه داخـل شدن بـهـشت هـرچه قـوی تر مـینماید « خــُداونـد مـُتـعـال ایـن نعـمت جـاودان را نـصِیـب هـمه خـواهـران وبـرادران مـُسُلمان کـُنـد»( ترجمۀ آیات مبارک آن بعدأ حاضر میشود «انشاءالله ».

 مـُژده هـا ی قـُرآن مجـیـد از نـعـمـت هـای جـنـت| کلِک ـــ»|

    3) میـتوان با بازکردن یکی ازاین سه آدرس ، ذکر اسماءالحـُسنی مـُبارک را شنید، دید ومعنی وفضیلت هـر نـام خــُداونـد مـُتـعـال «ج» را تلاوت ، حفظ وثواب جاودانه را « انشاءالله »نصیب شد.

99 NAMES OF ALLAH - 1

99 NAMES OF ALLAH - 2

 http://www.ustadfaizi.com/shukr%201pdf.pdf

 ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{| کـتـاب  51 شـُروط||{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

  کتاب [51]:ــ شـُـروط   «جلد 2 صحیح البخاری شریف»

از این آدرس مـتـن عــربی صحیح البخاری شریف باز میشود

   |«ـــکلک  صحيح البخاري

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

از این آدرس مـتـن عــربی کتاب شـروط باز میشود

كتاب الشروط |«ـــکلک

         بــاب[ 1 ]:شـُروط درمـهـر ودر عـقـد نــکـاح    

       ( 89 11 ) ـــ ازعـُقـبَـه بـن عـامـِر( رضی الـله عـنه ) روایت است که گفت: پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند که: ﴿ مـُستحق ترین شـرطـها ذروفاکردن به آن شـرطـهای است که بـاسـاس آن زن را برای خـود حـلال می سـازیـد [ کتاب  51 شروط ـــ رواءالبخاری  2721  ]

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

[ با ب ( 2  ) ] : ـــ شـروطـیکه درحـد ود جـواز نـدارد.

         (  1190 ) : ــ ازابوهــُریره وزیـد بن خــالـد (رضی الـله عـنهما) روایت است که گـفتـنـد: شـخصی از بادیه نشین نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )آمده وگـفت: یـارسـول الـلـه! تـرابه خـُدا قـسـم می دهم که دربین مایان باساس حـُکم کتاب خـُدا قضاوت کنید، مدعی دیگر که ازاو فهمیده تر بود گـفت :بلی دربین مایان باساس حـُکم کتاب خـُدا قضاوت نمائید، ولی برای من اجازه بدهید تا قـضیه را به عرض برسانم، فـرمُـودند: ﴿ بـگـو  ! گــفت: فرزندم نزد این شخص مزدور بوده وبازنش زنا کرده است،من شنیده بودم که جزای فرزندم( سـنگـسار) شدن است، ومن ازجزای فرزند خود درمقابل صـد گوسـفند ویک کـنـیز با این شخص مصالحه نمودم، ولی چون ازاهـل علم پرسان نمودم گــُفـتند که : جزای فرزندتوصد ضربه شـلاق ومدت یک سال فـراردادن، وجزای زن این شخص، رَجـم است.

پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

       ﴿قـسم به ذاتیکه جـانم دردست اواست دربین شما باساس کـتاب خـُدا قضاوت خواهـم کرد،گـوسفندان و کـنیزبه تورجعت داده شده، وبرفرزند توصـد ضربه شلاق ویک سال فراردادن است،[وبه اُنـیس که یکی از  صحابه بود گــُفـتند]:ای اُنـیس!تونزدزن این شخص رفته وبـبین اگراعـتراف کـرد، اورا سـنگـسار کـن.

راوی میـگویـدکه: اُنـیس(رضی الـله عـنه) نزد زن آن شخص رفته وچون آن زن اعتراف نمود،اورا سنگ سار کرد. [ کتاب  51 شروط ـــ رواءالبخاری  2724 ،2725  ]

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

         [ با ب ( 3  ) ] : ـــ اشـتراط در کـشـتـمـندی.   

         (  1191 ) : ــ   ازابن عـُمر (رضی الـله عـنهما) روایت است که گفت:چون اهـل خــیـبـر دست وپای عـبـدالله بن عـُمررا معیوب ساختند،عـُمربرای مردم خـُطبه داده وگــُفـت: پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )بایـهـود خــیـبـردرامـوال شان مـصالحه نموده و فـرمُـوده بودند که:

          ﴿ مـا فقط چـیزی را به شـما اجازه می دهـیم که خـُداوند برای شما اجازه داده است ،.

وعـبـدالله بن عـُمرجـهت خبر گیری اموال خود به آنجا رفته بود، شب هنگام بروی تعـدی نموده ودست وپایش را معـیوب ساختند،ودرانجا ما دشمنی غیر از یـهـود نداریم همانها هستند که دشمن ما ومورد اتهام ما هـستند، ونظر من این است که آنهارا ازآنجا کوچ دهـیم.

چون عـُمـر(رضی الـله عـنه) دراین امـر تصمیم گرفت، رئیس یـهـود( بنی الحـُقـَیق) آمده وگــُفـت: یـا امـیرالمـؤمـنـین! درحالیکه پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )برای ما اجازۀ بود وباش داده ، ومال ومـُلک مارا به شـُروط معینی دراخـتیار ماگـذاشـته است، تو به چه اساس میـخواهی ماراازآنجا بیرون نمائی؟ عـُمـر(رضی الـله عـنه) گــُفـت: آیـا فـکر میکنـی که من این قول پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )رافراموش کرده ام که برای تو گــُفـته بودند:

           ﴿ روزیـکـه تـرااز خـیـبـر خارج سـازند، وتـو بر شـُتـُرتیز گامت سـوار وازیک شب تا شب دیگر دویده وآرام نـداشته باشی، چـگونه حـالی خواهـی داشـت .

آن یـهـود گـُفـت: این یک مـزاح وشـوخـی از ابـوالقاسم بوده است، عـُمـر(رضی الـله عـنه) گــُفـت: ای دشـمن خـُدا! دروغ می گوئی، وهمان بودکه عـُمـر(رضی الـله عـنه) آنهارا کوچ داده وقیمت میوه های شان رابرای شان مال وشـُتـُروپالان وریسـمان ودیگر چیز ها پرداخت[ کتاب  51 شروط ـــ رواءالبخاری  2730  ]

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

          [ با ب ( 4 ) ] : ـــ شـروط درجـهـاد ومصا لحه با اهـل حـرب، ونـوشـتن شـروط   

         ( 1192  ) : ــ   ازمـَسوَربن مـَخـرَمـَه ومـَروان (رضی الـله عـنهما) روایت است که گـُفـتند: پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) زمـان ( حـُدَیـبـیه] از [ مـَدیـنـه] خارج گردیده وبعداز پیمودن مسافـۀ ازراه  فـرمُـودند:

           ﴿ خـالـد بـن ولـیـد درمـنطقۀ( غـَمـیم) درابـتدای لـشکـر قـریش قـرارگرفته است، پس باید بطرف راست برویم. وبه خـُداونـد قـسـم است که خـالـد تا وقـتیکه غـُبار لشکرمـُسـُلمانان را ندید ازآمدن شان اطلاع نه یافت[ وچون ازآمدن لشکرمـُسـُلمانان خـبرشد] دوان دوان رفته وقـُریـش را ازآمـدن شان خبرداد.

و پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) رفته تابه بلندی که ازانجا بطرف قـُریش سرازیر می شد رسیدند، ودرآنجا شـُتـُر پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) خوابید،مردم خواستند اورا برخیزانند، ولی او برنه خواست مردم گـُفـتند: قـصواء[قـصواء: نام شـُتـُر پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )است] ازپای درآمده است، قـصواء ازپای درآمده است، پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند: ﴿  قـصواء ازپای نه مـانـده است واین از طبیعـت او نـیست، ولی آن ذاتـیکه فـِیل راازرفتن به مـکـه مـانع شد، مـانع رفـتن او هم شده اسـت . سـپس فـرمُـودند: ﴿ قــسـم بـه ذاتـیکه جـانـم دردسـت او اسـت هـر کاری که انجـام دادن آن، سـبب تعـظیم حـرمـات خـُداونـدی گـردیـده، واز مـن بخـواهـند، مـن آن پـیشنـهـاد راقـبـول خـواهـم کـرد .

   بعدازان بر قـصواء هـیبت زده و قـصواء ازجاجـُست، بعدازان از مردم گوشه گرفته تا اینکه به قسمت پائین ترین قسمت حـُدَیـبـیه به سـر حـُفرۀ که دران آب اندکی بود رسیدند، ولحظۀ طول نه کشید که مردم همۀ آن آب راگرفته وبردند، مردم از تـُشنه گی نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) شکایت نمودند، ایشان تیری را از جـعـبۀ خود برداشته وامـر نمودند تا تـیر را دران حـُفره داخل نمایند،به خـُداونـد قـسـم آب آن قـدر فـوران زدکه همه گی سـیراب شدند.

 دراین وقت بود که (بـُدَیل بن وَرقـَاء خـُزاعـی ) همراه عـدۀ دیگری از قوم خود که از قبیلۀ خـُزاعـَه بودند رسید، واینها از میان مردم تـَهـامـَه ، حافظ اسرار ونصیحت برای پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) بودند، او گـُفـت که: من ازنزد کـَعب بن لـُؤَی، وعـامـر بن لـُؤَی[ مقصود از ذکراین دو نـفر: دو قوم است، زیرا نسـب اکثر قـُریـش به این دو نـفر می رسد] آمـده وآنها برچـشمه های روان حـُدَیـبـیه مـسکن گزیده، و شـُتـُران شـیر آورراباخود آورده اند، ومقصد شان آنـست که با شما جنگ کرده ومانع رفتن شما به بـیت الحرام گردند، پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

  ﴿ مـاجـهـت جـنگ کردن با کسی نـیامده ئیم، بلکه مقـصد ما عـمـره کردن است، وقـُریـش راهم جنگ خـسته نموده ومـُتضررساخته است، اگر خـواسـته باشـند برای مـُدتی بـا آنها مـصالحه میکنـیم، آنـها مـرا با مـردم واگـُذارند، اگـر بر آنهافـیروز شـدم، آنـها هم کـاری رابکـنند که دیگران کردند، واگر پـیروز نه شدم ، از مشاکل جنگ خودرا راحت نموده اند، واگر ازین پِیـشنهاد ابا می ورزند، قـسـم به ذاتـیکه جانم دردست او است،  تا آخرین قـطرۀ خونم برسر امر رسالت با آنها خواهم جنگید، و خـُداونـد آنچه را که خـواسته باشد خـواهـد کرد   .

بـُدَیـل گـُفـت: پـیشـنهاد شـمارابه قـُریش خـواهم گـُفت، همان بود که حرکت کرد ، ونزد قـُریش رفته وبه آنهاگـُفـت: من ازنزد آن شخص آمده ام، واو پـیشـنهادی دارد، اگر خـواسـته باشـید پـیشـنهادآنـرا به شما عـرضه می نمایم، جاهـلان واحـمقان شان گـُفـتند که:ماراحاجـتی به شنیدن پـیشـنهاد او نـیست، ولی اهـل فـهم ودانـش آنها گـُفـتند که: بـگوئید ازوی چه شنیده ئید، گـُفـت : ازوی شنیدم که چنین وچنان می گفت، وتمام آنچه را که پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) گـُفـته بودند، برای آنها گـُفـت.

عـُـروَه بن مـَسعـود برخاسته و گـُفـت: ای قوم! آیا شما[ نسبت به من] به مانند پدرنـیسـتید؟ گـُفـتند هستیم، گـُفـت: آیامن [ نسبت به شما] به مانند فرزند شمانـیسـتم؟ گـُفـتند: هستی ، گـُفـت: آیانزد شما به چیزی متهم هستم؟ گـُفـتند:نـه، گـُفـت: آیا خبرندارید که اهـل عـُکاظ را به کهمک شما طلبیده وچون آنهااز همکاری با شما امتناع نمودند، همۀ اهـل واولادوکسانیکه از من اطاعت نمودند، به کهمک شما آوردم؟ گـُفـتند: بـلی خبر داریم، گـُفـت: این شخص برای شما پـیشنهاد خوبی نموده است، واجازه دهید که من رفته با او مفاهمه نمایم، گـُفـتند: بـرو!.

عـُـروَه آمده وبا پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) شروع به سخن زدن نمود، پـیغُـمبـرخُـدا (صلی الله علیه وآلـه وسلم ) مانند سخنی که برای (بـُدَیـل) گـُفـته بودند، به او هم گـُفـتند، عـُـروَه گـُفـت: فرضأ همۀ قوم خودراازبین بردی؟آیا شنیده ئی که کسی از مردم عـرب پیش از تو قوم خودرا ازبین برده باشد؟ واگر شکل دیگر آن باشد، [ یعنی: قـُریش برتوغـلبه کنند] به خـُداونـد قـسـم که من [در اطرافیان شما] اشخاص مختلفی را می بینم، ومردمانی رامی بینم، که به احتمال زیاد فرار نموده وترا تنها بگذارند، ابو بکـر(رضی الـله تعالی عـنه ) گـُفـت:ای آنکه فرج لات را می مکی! سخنت راپس بگیر، مگر ممکن است که ما فرار کرده و پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )را تنها بگذاریم؟ عـُـروَه گـُفـت: اینکه سـخن می زند کـیست؟ گـُفـتند: ابو بکـراست، گـُفـت: به ذاتیکه جانم دردست او است اگر سبب نیکی که قبلأ برایم کرده بودی ومن مقابلش را به تونداده ام نه می بود، جواب ترا می گفتم، وبازشروع به سخن زدن با پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) نمود، وهرباریکه سخن می زد، لـحیۀ مبارک را می گرفت، ومُـغیره بن شـُعـبَه(رضی الـله عـنه) با شـمـشیر وزره بالای سـر پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) ایستاده بود، وهرباریکه عـُروَه  لـحیۀ مبارک را می گرفت، مـُغیره با قبضۀ شـمـشیربه دست عـُروَه زده ومی گـُفـت:  دست خودرااز لـحیۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) دور ساز، عـُـروَه سـرش را بالا کرده وپرسید:این کـیست؟ گـُفـتند: مُـغیره بن شُـعـبَه، عـُـروَه گـُفـت : ای فـریب کار! آیا من متحمل خسائـر فـریب کاری ات نه شده ام؟ـــ وسبب این سخن آن بودکه مُـغیره درزمان جاهـلیت با مردمی سـفر نموده بود، درراه آنهارا کـُشته واموال شان را برده بود، وبعد ازین کار آمده ومـُسـُلمان شد ـــ  پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) گـُفـته بودند : ﴿اسـلامـش را قـبـول داریـم ولی به مـالش کاری نـداریم .

عـُـروَه زیر چشمی صحابۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) را مراقبت می کرد، خودش میگوید:

 به خـُداونـد قـسـم است: هنگامیکه پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) آب دهـن خودرامی انداختند، دردست هرکس که واقع می گردید، آن را به سر وروی خود می مالید، وهنگامیکه به انجام دادن چیزی امر میکردند،دراجرای امر شان بریکدیگر سبقت می جـُستند، وچون وضوء می ساختند، نزدیک بود که برسر آب وضوی شان باهم بجنگ ومقاتله برخیزند، وچون سخن می زدند، همگی سکوت می کردند، واز تعظیم زیادی که بایشان داشتند، بـنظر کامل بطرف شان نه می دیدند.

عـُـروَه نزد اقوامش برگـشته و گـُفـت : ای قوم به خـُداونـد قـسـم که نزد مـلوک، قـیصر،کـسـری ونـجـاشی رفته ام و به خـُداونـد قـسـم که هرگزاطرافیان هـیچ پـادشاهی را ندیده ام که اورا به مانند آنـکه صـحابۀ مـُحـمـَد، مـُحـمـَدرااحترام می کنند،احترام کرده باشند، به خـُداونـد قـسـم ، چون پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) آب دهـنش را می انداخت، به کف دست هرکدام از آنها که واقع می شد آن را به سر وروی خود می مالید، وچون به چیزی امر می کرد، دراجرای امر وی بریکدیگر سبقت میـجـُستند، وچون وضوء می ساخت ، برسر آب وضوی اونزدیک بود که بایکدیگر بجنگ ومقاتله برخیزند، وچون سخن می زد ، همگی سکوت کرده واز تعظیم زیادی که به وی داشتند، بـنظر کامل بطرف او نه می دیدند، واوبهترین پیشنهادی به شما نموده، ونظرم آنست که پیشنهادش رابپذیرید.

شخصی از بـنی کـنـانـه گــُفـت : اجازه بدهید که من نزدش بروم، گــُفـتند : بـرو! چون ازدور برای پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) وصـحـابـه(رضی الـله عـنهم) نمایان گردید ، پـیغـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

        ﴿ این شخص فـلانی است، واز قـومی است که: برای شـُـتـُر اهمیت خاصی قائل اند، شـُـتـُران را باستقبالش بـبـرید ﴾.

  شـُتـُران را برده واز وی تـلـبـیه گویان استقبال نمودند، آن شخص چون این منظر را دید گــُفـت :سـبـحـان الله! چنین اشخاصی نباید ازرفتن به خانۀ خـُدا منع شوند، وچون نزد یاران خود برگشت گــُفـت : شـُتـُرانی رادیدم که علامه گذاری شده وقـلاده به گردن شان شده بود، نظر من نـیـست که اینها ازرفتن به خانۀ خـُدا منع گـردنـد.

شخص دیگری که به نام( مـَکـرَزبن حـَفص) یاد می شد گــُفـت : اجازه دهید که من نزدش بروم، گــُفـتند : برو! چون ازدورنمایان شد پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

    ﴿ این مـَکـرَز بوده وشخص فاجری است ﴾.

 اوآمده وبا پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) شروع به سخن زدن نمود.

اوهنوزبا پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) مشغول سخن زدن بود که سـُهـَیل بن عـمـرو آمد، پـیغـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

       ﴿ کـارشـما آسان شد﴾.   سـُهـَیل گــُفـت : ورقی بدهید تا باشما معاهدۀ بنویسم، پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) کاتب را طلب نموده و گــُفـتند :

        ﴿بـنـویـس: بـِسـمِ اللهِ الرَحـمَنِ الـرَحِـیـم﴾.

سـُهـَیل گــُفـت: به خـُداونـد قـسـم نمیدانم که: (رَحـمـَن) چیست، همان طوریکه سابق می نوشتی، بنویس که:

( بـِسم ِکَ اللـهـُمَ)[ یعنی: خـُدایا! به نام تو!]، مـُسـُلمـانان گــُفـتند: بـجز( بـِسـمِ اللهِ الرَحـمَنِ الـرَحِـیـم) چیز دیگری نه خواهیم نوشت، ولی پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

       ﴿بـنـویـس: ( بـِسم ِکَ اللـهـُمَ) ﴾. بعدازان گــُفـتند: ﴿ایـن مـعـاهـدۀ مـُحـَمـَد رسـول الـلـه اسـت﴾.

       سـُـهــیل گــُفـت : به خـُداونـد قـسـم اگر بدانیم که تـورسـول خـُدا هستی تُرا نه از رفتن به خـانۀ خـُدا منع می نمودیم ونه هم باتو جـنگ میکردیم، بلکه باید نوشت که: مـُحَــمَـد بن عــبـدالله، پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

        ﴿ به خـُداونـد قـسـم پـیغـُمبـرخُـداهـستم، ولـو آنـکه شـمامـرا تـکذیب مـیکـنـید،﴾.﴿  بنویس: مـُحَــمَـد بن عــبـدالله﴾. پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) گــُفـتند : ﴿ برا ینـکه: مـارا اجـازه دهـید تا به خـانـه طـواف نـمـائـیـم﴾.

      سـُـهــیل گــُفـت: به خـُداونـد قـسـم قوم عـرب نباید بگویند که ما[ این مـعاهـده را] روی فشار قبول نموده ئـیم، بلکه بایدطواف شما به خـانه درسال آینده صورت پذیرد، وهمین طور نوشتند.

بعدازان سـُـهــیل گــُفـت: واینکه اگر کسی از مایان باتو آمد، ولو آنکه دردین تو باشد، باید اورابرای ما مسترد نمائی، مـُسـُلمانان گــُفـتند: سـُبـحـان الـلـه! شخصیکه مـُسـُلمان بوده وبطرف ما بیاید، چـگونه اورا به مـُشرکین پس بدهـیم؟.

هـنوز در همین گـُفتگو بودند که ابـو جـَنـدل بن سـُـهــیل بن عــمـرو درحالیکه درغـل وزنجیرش دست وپازده واز منطقۀ پایانی مـکـه آمـده بود، خـودرا به دامن مـُسـُلمانان انداخت، سـُـهــیل گــُفـت: یـا مـُحـَمـَد! اولین شرط مصالحه آنست که اورابرای ما بازگردانی، پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) فـرمُـودند:

        ﴿ مـا هـنوز سـنـد مصالحه راکامل نه کرده ئیم، ﴾. سـُـهــیل گــُفـت: اگـر اورا مـُسترد نه نـمائی ابدأ بر هیچ چیزی باتو مصالحه نـخواهیم کرد. پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) فـرمُـودند:

       ﴿ اورا به مـن بـبـخـش﴾.  گــُفـت: اورا به تو نـخواهم بخشید، فـرمُـودند:

         ﴿ نـه خـیر! چـنین کـن ﴾.  گــُفـت: نـمیکنم، مـَکـرز گــُفـت: اورا به تـو بـخـشیدیم، ابـو جـَنـدل گــُفـت: ای مـُسـُلمانان! من مـُسـُلمان شده ونـزد شـما آمـده ام، وشـما مـرادوباره به مـُشرکین پس می دهید؟ آیا نه می بینید من درچه حالم؟ واو درراه خــُدا خیلی تعـذیب و شکنجه شده بود.

عـُـمَـر بن خـطاب(رضی الـله عـنه) مـیگـویـد:نزد پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) آمده و گــُفـتم :

آیا شما پـیغـُمبـرخُـدا نیسـتـید؟ گــُفـتند: ﴿چـرانـه، چـنـیـن اسـت﴾.   گــُفـتم : باوجود این چیزها چرا پستی را دردین خود قبول نمائیم؟ فـرمُـودند: ﴿مـن پـیغـُمبـرخُـدا هـسـتـم، درمـقـابل او عـصیان  نه کرده ام، واو مـرا نـصرت خـواهـد داد﴾. گــُفـتم : آیا شما به ما نه گفته بودید که به زودی به خــانـۀ کـعـبـه طـواف خـواهیم کرد؟  فـرمُـودند: ﴿ بـلـی﴾. ﴿ولی مـگـر گـفـتم : ﴾. ﴿کـه امـسـال به آنجا خـواهـیم رفت﴾. ؟ گــُفـتم : نـه، فـرمُـودند: ﴿حــتـمأ به خـانـۀ کـعـبـه رفـته وطواف خواهـی نـمود ﴾. 

  عـُـمَـر(رضی الـله عـنه) مـیگـویـد: نزد ابـوبکر آمده وگــُفـتم : آیا اوپـیغـُمبـربرحق خُـدا نیست؟ گــُفـت:

چـرانـه، هـست، گــُفـتم :آیامابرحق ودشمن ما برباطل نیست؟ گــُفـت :چـرانه، گــُفـتم : پس چراذلت را دردین خود قبول نمائیم؟ گــُفـت : ای مرد! او پـیغـُمبـر خُـدا است، درمقابل خـُدایش عصیان نه کرده وخــُدااورانصرت خواهدداد، پس رکابش رامحکم بگیر، به خـُداونـد قـسـم که اوبرحق است، گــُفـتم : مگـر به ما نه می گـفت که به زودی به خانه رفته وطواف خواهیم کرد؟ گــُفـت : بـلی، ولی آیا به تو گـُفت که : امسال به خانه طواف خواهی کرد؟ گــُفـتم :نــه، گــُفـت  : تو حتمأ به خانه رفته وبه آن طواف خواهی کرد،

عـُـمَـر(رضی الـله عـنه) مـیگـویـد: به سبب این موقفـم بسیار کارها کردم[ یعنی: خیراتها دادم، نـُمـازها خواندم وغلامـها آزاد کردم و].راوی میگوید:چون پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم)ازقضیۀ معـاهـدۀ صلح فارغ شدند،فـرمُـودند:

   ﴿ بـرخـاسـتـه!شُـتـُران راکـُشـته وسـر های خودرابتـراشید﴾. راوی میگوید: به خـُداونـد قـسـم که از مردم یک نفر هم برنـخاست، تا اینکه پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) این سـخـن را ســه بار تکرارنمودند، چون هیچکس برنخاست،نزداُم سـلـمـه آمده،ومؤقف صحابه رابرایش گـُفـتند،اُم سـلـمـه (رضی الـله عـنها) گــُفـت : یـا نـبـی الـلـه! اگر می خواهید که آنها چنین کنند، خودشما رفته وبدون آنکه با کسی سخنی زده باشید شُـتـُرخودراذبح نمائید، وحـلاق را طلب کرده وسـر خودرا بـتراشید.

پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) رفته وبدون آنکه با کسی سخنی بگو یند شُـتـُرخودراذبح کردندو حـلاق را طلب کرده وسـر خودرا تراشیدند. چون صحابه (رضی الـله عـنهم) این عـمل پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم)رادیدند،شُـتـُران خودراکـُشـته، وسـر یک دیگرخودرا تراشیدند، وبا اینهم نزدیک بود که یکی دیگری را از غم زیاد به قـتل رسانده وبکشد.

بعدازان گروهی اززنان نزد پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم)آمدند ، وخـُداونـداین آیۀ کـریمه را نا زل فرمود :

    ترجمه: ﴿ ای کـسـانـیکه ایـمـان آورده ئـیـد! اگـر زنـهای مـُسـُلمان درحالـیکه هـجـرت کـرده انـد نـزد شـمـا آمـدنـد، آنـها را امـتحـان وآزمایش نـمـائـیـد﴾.  تا این قول خــُداوند که:

   ﴿   ..... زنـهـای کـافـررادرحـبـالـۀ نـکـاح خـود نه گـیریـد ﴾.

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯اصل آیۀ کریمه60:10¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

|مـُمتحنه|«ـــکلک- سوره: 60 , آیه: 10

          ﴿60:10﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ

         اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ

        حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ

         إِذَا آتَيْتُمُو هُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ  وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ

         وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

               ﴿  اي كساني كه ايمان آورده‏ايد هنگامي كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند آنها را آزمايش كنيد - خداوند از ايمان آنها آگاهتر است - هرگاه آنان را مؤ من يافتيد آنها را به سوي كفار بازنگردانيد، نه آنها براي كفار حلالند، و نه كفار براي آنها حلال، و آنچه را همسران آنها (براي ازدواج با اين زنان) پرداخته‏اند به آنها بپردازيد، و گناهي بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هرگاه مهرشان را به آنها بدهيد، و هرگز همسران كافره را در همسري خود نگه نداريد (و اگر كسي از زنان شما كافر شد به بلاد كفر فرار كرد) حق داريد مهري را كه پرداخته‏ايد مطالبه كنيد، همانگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده‏اند از شما مطالبه كنند،اين حكم خداوند است كه درميان شما حكم مي‏كند وخداوند دانا وحكيم است.

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

 وعـُـمَـر(رضی الـله عـنه) درهمین روز دوزن اززنهای خودرا که درحال شِرک با آنهاازدواج نموده بود طـلاق داد، یکی ازان دوزن را مـعـاویه بن ابـی سـفیان ودیگری را صـفوان بن اُمـیه به نکاح گرفت.

بعدازان پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )بطرف مـدیـنـه آمـدند، شخصی از قریش به نام ابـو بـصیر مُـسُـلـمـان شده بود ، نزد پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) آمد ، قـُریش دونفررا به طلب او فرستاده وگـفتند: به وعدۀ که بین ما وشما است وفا کنید، و پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) ابـو بـصیر را به آنها پس دادند، نمایندگان قـُریش اورا باخود گرفته ورفـتند، چون به ذ ُوالـحُـلـَیفه رسیدند، درانجا منزل گردیده وخـُرمای را که با خود داشتند می خوردند، ابـو بـصیر به یکی ازآنها گــُفـت : به خـُدا قـسـم فکر میکنم که شـمـشیر تو، شـمـشیر بسیار خوبی است، آن شخص شـمـشیرش را از غلاف کشیده و گــُفـت :بـلی شـمـشیر بسیار خوبی است، چندین بار اورا تجربه کرده ام، ابـو بـصیر گــُفـت : بده که اورا بـبینم ، آن شخص شـمـشیرش را به اوداد، ابـو بـصیر شـمـشیر راگرفته وآن قدر اورا به شـمـشیرزد که جانش سـرد گردید[ یعنی: مـُرد]، نفر دومی فرار نموده وخودرا به مـدیـنـه رسانید، ودوان دوان داخل مـسـجـد گردید، چون نظر پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم )براو افتاد فـرمُـودند:

        ﴿ایـن شـخص به واقـعـۀ، وحـشـتـناکی برخورد نـموده اسـت ﴾. ، چون نزد پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) رسید گــُفـت :به خـُدا قـسـم که رفـیقـم کـُـشته شده ومن هم کـُـشته خواهم شد، ابـو بـصیر دراین وقت آمده و گــُفـت : یـارسـول الـلـه!شـما به عـهـد خود وفـا کرده ومـرا به آنها پس دادید، ولی خـُداوند مـرا ازدست آنها نجات داد، پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند:

        ﴿ وای بـر مادر این! عـجب جـنگ افـروزی است اگـر هـمـراه وهـمـکـارداشـتـه بـاشـد﴾.

چون ابـو بـصیراین سخن را شنید ، فهمید که اورا باز به مـُشرکین تسلیم خواهند کرد، ازین جهت ازاینجا برآمده وبه کنار دریارفت.

راوی مـیگـویـد: ابـو جـَنـدَ ل ابن سـُهـَیـل هم [که قبلأ مُـسُـلـمـان شده بود]ازنزد مـُشرکین فرار نموده وبه ابـو بـصیرپیوست، بعدازین واقعه هر کسیکه از قـُریش مُـسُـلـمـان می شدنزد ابـو بـصیرآمده وبه او می پیوست، تا اینکه گـروهی راتشکیل دادند، به خـُداونـد قـسـم هـیچگاه نـمیشد که بـشنوند قافلۀ از قـُریش بیرون شده وطرف شام می رود، مگرآنکه  جلو قافله را گرفته، افراد آن را کـُشته ومال را می بردند.

همان بود که قـُریش کسانی را نزد پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فرستاده واورا به خـُدا وصلۀ رحـم قـسـم دادندکه: اگر کسی از[ قـُریش نزد مُـسُـلـمـانان] می آید درامان باشد، و پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) کسانی را نزد[ابـو بـصیروهـمراهانش] فرستادند،وخـداونـد این آیات را نازل فرمـود:

    ترجمه : ﴿  وآن خـدای است که دست آنهارا[ یعنی: ضرر آنـهارا] از شـما، و دست شـماراازآنهادروادی مـکـه بعـد از ایـنـکه شـمـارا فـیـروز نمود، بـاز داشـت ﴾.

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯اصل آیۀ کـریـمه 48:24¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

|فتح |«ـــکلِک- سوره: 48 , آیه: 24

                ﴿48:24﴾﴿ وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ

             مِن بَعْدِ   أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا

          

                ﴿ او كسي است كه دست آنها را از شما و دست شما را از آنها در دل مكه كوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت، و خداوند به آنچه انجام مي‏دهيد بيناست. ﴾.

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯اصل آیۀ کـریـمه 48:26¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

 تـا این قـول خـُداونـدکه : ﴿...... آنـهارا غـُرور، غـُرورجاهـلـیت گـرفت  

فتح|«ــــکلِک           1- سوره: 48 , آیه: 26

           ﴿ 48:26 ﴾﴿ إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ

         اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا

          أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا

 

         ﴿ به خاطر بياوريد هنگامي را كه كافران در دلهاي خود خشم و نخوت جاهليت

داشتند، و (در مقابل) خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود، و آنها را به تقوي ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل و محل آن بودند، و خداوند به هر چيز عالم است.

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

 وغـُرور شان آن بود که به رسالت پـیغـُمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) وبه حـقـانـیـت ﴿ بـِسـمِ اللهِ الرَحـمَنِ الـرَحِـیـم﴾. اقرار نه کرده ومانع رفتن مُـسُـلـمـانان به خــانـۀ کــعـبـه گردیدند.

 [ کتاب  51 شروط ـــ رواءالبخاری 2732 ــــ2731  ]

 ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

[ با ب ( 5  ) ] : ـــ  شـرط واسـتـثـنـائیکه دراقـرار جـواز دارد

         (   1193) : ــ   از ابوهــُریره (رضی الـله عـنه) روایت است که گفت: پـیغـمبـرخـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) فـرمُـودند که:

         ﴿بـرای خـُداونـد مـُتـعـال 99نـام است، کـسـیـکه آنـهـاراتعـین وحـفظ نـمـایـد، به جـنـت داخـل خـواهـد شـد.[ کتاب  51 شروط ـــ رواءالبخاری   2736 ]

¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{|   خــتـم کـتـاب  51 شـُروط||{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

                  

 

 

 ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯

       

 

info@ustadfaizi.com

تماس با ما

Copyright © 2007 www.ustadfaizi.com
All rights reserved